جدول جو
جدول جو

معنی همسطح کردن - جستجوی لغت در جدول جو

همسطح کردن
إلى المستوى
تصویری از همسطح کردن
تصویر همسطح کردن
دیکشنری فارسی به عربی
همسطح کردن
Level
تصویری از همسطح کردن
تصویر همسطح کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
همسطح کردن
niveler
تصویری از همسطح کردن
تصویر همسطح کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
همسطح کردن
ebnen
تصویری از همسطح کردن
تصویر همسطح کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
همسطح کردن
nivelar
تصویری از همسطح کردن
تصویر همسطح کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
همسطح کردن
wyrównywać
تصویری از همسطح کردن
تصویر همسطح کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
همسطح کردن
выравнивать
تصویری از همسطح کردن
تصویر همسطح کردن
دیکشنری فارسی به روسی
همسطح کردن
вирівнювати
تصویری از همسطح کردن
تصویر همسطح کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
همسطح کردن
nivelleren
تصویری از همسطح کردن
تصویر همسطح کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
همسطح کردن
ہم سطح کرنا
تصویری از همسطح کردن
تصویر همسطح کردن
دیکشنری فارسی به اردو
همسطح کردن
ทำให้เรียบ
تصویری از همسطح کردن
تصویر همسطح کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
همسطح کردن
meratakan
تصویری از همسطح کردن
تصویر همسطح کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
همسطح کردن
להישור
تصویری از همسطح کردن
تصویر همسطح کردن
دیکشنری فارسی به عبری
همسطح کردن
平らにする
تصویری از همسطح کردن
تصویر همسطح کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
همسطح کردن
平整
تصویری از همسطح کردن
تصویر همسطح کردن
دیکشنری فارسی به چینی
همسطح کردن
kuandika sawa
تصویری از همسطح کردن
تصویر همسطح کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
همسطح کردن
nivelar
تصویری از همسطح کردن
تصویر همسطح کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
همسطح کردن
düzleştirmek
تصویری از همسطح کردن
تصویر همسطح کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
همسطح کردن
সমান করা
تصویری از همسطح کردن
تصویر همسطح کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
همسطح کردن
समतल करना
تصویری از همسطح کردن
تصویر همسطح کردن
دیکشنری فارسی به هندی
همسطح کردن
livellare
تصویری از همسطح کردن
تصویر همسطح کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
همسطح کردن
평평하게 하다
تصویری از همسطح کردن
تصویر همسطح کردن
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شَ اَ تَ)
بسودن. لمس کردن. مس کردن. تمسح. مسح. (از منتهی الارب). و رجوع به مسح شود، در اصطلاح فقهی، در وضو مالیدن کف دست تر بر سر و دو پا. رجوع به مسح شود: تیمم، مسح کردن دو دست و روی به خاک. (دهار). نثنثه، مسح کردن دست را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ دُ شِ کَ تَ)
قرین ساختن. روبه رو کردن:
در پای توام به سرفشانی
همسر مکنم به سرگرانی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
پر واسیدن بر ماسیدن، دست آغشته باب وضو را به پیش سرو پاهامالیدن: ... وجمله روی خویش بان مسح کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلح کردن
تصویر مسلح کردن
زیا وندنیدن زینه مند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
صاف کردن، هموار کردن، تخت کردن
متضاد: ناهموار کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد